جدول جو
جدول جو

معنی سر بسوت - جستجوی لغت در جدول جو

سر بسوت
سر سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ بَ)
دهی از دهستان همایجان بخش اردل شهرستان شیراز. دارای 212 تن سکنه. آب آن از رود خانه شش پیر. محصول آن غلات، برنج و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ سَ)
صدمۀ سخت. (غیاث اللغات).
- سر سخت خوردن، صدمۀ سخت خوردن. (آنندراج). صدمه و آسیب بزرگ رسیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 235) :
عدو از کفت گرز یک لخت خورد
ز سرسختی آخر سر سخت خورد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
آن از این کوچه برد سر بسلامت بیرون
که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بتو
تصویر سر بتو
سر بزیر، در فکر فرو رفته متفکر، مکار حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربست
تصویر سربست
مشکلی که به آسانی حل نتوان کرد، کلام پیچیده و درهم
فرهنگ لغت هوشیار
دوختن روی جوال و کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری بوته ی پنبه که برگ های آن قرمز رنگ شده و گیاه از ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی بومی استدر این فن کشتی گیر چالاک تر ابتدا با
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی مازاد در معامله دادن، نزول دادن، اضافه بار
فرهنگ گویش مازندرانی
شنگول، سرحال
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی سر دوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمانی که با آن شاخ گاو را می بندند
فرهنگ گویش مازندرانی
اضافه بار، پرداخت قیمت اضافی کالا، در معامله ی جنس به جنس
فرهنگ گویش مازندرانی